چرا شما نه ؟

وقتی نوشتن را آغاز نکرده بودم ترس از نوشتن داشتم . درست مثل انشاء خواندن در دبیرستان ، خیلی می ترسیدم که معلم بگوید: اندرو بیاید انشائش را بخواند! . وای ! تمام دنیا برایم تیره و تار میشد. ولی به مرور خودم برای خواندن یا حرف زدن داوطلب می شدم .! الان که اگر در جمعی حرف نزنم منفجر میشم! روزی بر روی تابلو اعلانات اداره مان دعوت به مسابقه مقاله نویسی شده بودیم ! بنده نیز ،ارسال کردم . باور میکنید که دوم شدم !!. یک بار که ببینید باور می کنید هم خودتان را و هم دیگران را !
آنوقت باورتان ،یاورتان می شود ! شاید شما فکر می کنید خبرگانی وجود دارند که جواب همه سوالها را می دانند . اما چنین آدمهایی هنوز از مادر زاده نشده اند . آدمهای موفق ، فوق انسان نیستند . آنها هم مثل من و شما یک مغز و معمولا دو دست و دو پا دارند و شبانه روزشان همان بیست و چار ساعت من و شماست. آنها مهارتی را در خود پرورش داده و سپس عرضه کرده اند . شما هم همین کار را بکنید . ترس بیان عقیده و یا حتی حرف زدن در جمع ، بسیاری از افراد را آزار می دهد. با یک جک و یا معمای ریز یا یک مطلب یک خطی شروع کنید . تنها راه مقابله ، مواجهه است . وقتی شاگرد آماده باشد معلم از راه می رسد . وقتی تصمیم قاطع به تغییر زندگی یا رسیدن به یک هدف میگیرید ابزارهای لازم خو بخود از راه می رسند .
نتیجه :
هیچکس با مجوز مخصوص برای موفقیت به دنیا نیامده است !. خداوند از آسمان پایین نمی آید تا بگوید :حالا نوبت توست! خداوند نمی گوید : “تو می توانی یا تو نمی توانی “! این را تو می گویی ! وقتی تصمیم به انجام کاری می گیریم ابزارهای لازم خود به خود فراهم می شوند . ممکن است همه اینها را تصادفی قلمداد کنیم اما با مشاهده دقیق تر متوجه می شویم که تصادفی در کار نیست ،زیرا این اتفاقی است که همیشه می افتد.
دیدگاهتان را بنویسید