زندگینامه ریچارد بندلر

ریچارد بندلر در سال ۱۹۵۰ در نیوجرسی به دنیا آمد، سال های دوران دبیرستانش را در “سافی ویل” در ایالت کالیفرنیا آنجایی که اکنون در “سیلیکون ولی” است گذراند. ریچارد که از یک نارسایی زبانی رنج می برد، دانش آموزی معمولی بود، یک نوجوان درونگرا که آرزوی نواختن طبلی مثل باری ریچ را در سر داشت، گر چه او با پشت کار تمرین می کرد، استعداد متوسط او پرده از رویاهایش برداشت.
یـک دوست به خاطر می آورد که او در زندگی فردی ناراحت بود و به ندرت از دوران کودکـی اش حرف مـی زد. هنگامی که بندلر در دبیرستان بود اولین مردی که قسمتی از زندگی اش را شکل داد ملاقات کرد ولی در آن هنگام ۱۶ ساله بود که برای تدریس نواختن طبل به پسر “رابرت اسپیتزر” روانشناس سخاوتمند و خوش بینی که خیلی زود چهره پدر به خود گرفت استخدام شد. ریچارد نزد او به دوران کودکی دردناکی اشاره کرد، اسپیتزر استعداد نهفته پسرک را کشف کرد و کتاب های روانشناسی خود را به او قرض داد که ریچارد حریصانه آنها را فرو می داد، اسپیتزر همچنین او را با پیشگام روان درمانی خانواده یعنی “ویرجینیاستیر” که پیام خود دوستی و خود باوریش به گوش همه رسیده بود آشنا کرد و او بندلر را با چهره ای پر از جوش غرور ملاقات کرد.
“ستیر” در ماه مارچ ۱۹۸۸ کمی قبل از مرگش اینگونه به خاطر می آورد که ریچارد گرفتار سوء تغذیه به نظر می رسید، او احساس ترحم من را برانگیخت چون او خیلی روشن به نظر می رسید و در عین حال احساس کردم او در مورد خود چنین احساسی را ندارد.
ریچارد بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان در سال ۱۹۸۶ در مدرسه عالی کوچکی ثبت نام کرد، او از نظر عقلانی در محیطی خالی از تعصب که در آنجا احساس آزادی می کرد به طور بارزی رشد یافت. یک پروفسور سابق به یاد می آورد ذهن او همانند یک نورافکن بود. بندلر همزمان با کار در شرکت انتشاراتی اسپیتزر سعی کرد دانش روان درمانی درمانگران بزرگ را تلفیق کند و آنها را مورد مطالعه قرار دهد، او با دقت زیرکانه ای صورت و سبک درمانگرانی را که در ابتدا “ساتیر” و “پرلز” بودند را مدل سازی می کرد.
در سال ۱۹۷۰ بندلر با “جان گریندر” استاد جوان زبان شناسی و سیاست مدار افراطی ملاقات کرد در طی این دیدار جان گریندر روش بندلر را پسندید و بعد از آن شروع به استفاده از زبان در مطالعه روانشناسی کردند، در این حین بعضی از دانشجویان دانشگاه UCSC به کلاس های بندلر که نام آن در هم ریختن ذهن بود شرکت می کردند در همین اثنا اول بندلر و سپس جان گریندر به یک خانه اشتراکی در سانتاکروز نقل مکان کردند که مالک آن رابرت اسپیتزر بود، در میان افرادی که در محله ای که این خانه قرار داشت زندگی می کردند می توان به “ری ون لنگ” که کتاب تولدش به تولید روحیه زندگانی دوباره افراد کمک می کرد، “گریگوری بیتسن” مردم شناس انگلیسی که تئوری بن بست دوسویه اسکیزوفرنی را قبول داشت، اشاره کرد. بندلر که در آن زمان فردی لاغر، استخوانی و قوی با ریش پرفسوری و چشمانی نافذ بود با بسیاری از ساکنان آن محل کنار نیامد. شخصی ار همان اجتماع اینگونه به خاطر می آورد، او احساساتی و تندخو بود و در زندگانی اجتماعی شرکت نمی کرد، لذا طی چند هفته اول از ورود او اعضای خانه مشترک از اسپیتزر خواستند تا ریچارد را از خانه بیرون کند ولی اسپیتزر نپذیرفت. زندگی در این خانه برای بندلر و گریندر زمان مناسبی برای یادگیری بود آنها ساعت ها در اتاق آفتابگیر خانه بیتسن می نشستند و به حرف های وی که درباره ایده های نوین خود بحث می کرد گوش می دادند که بعد ها قسمتی از مبانی پایه NLP شد.
و در آخر برای اولین بار ریچارد بندلر و جان گریندر در سال ۱۹۷۷ میلادی بحث جـدیدی را تحت عنوان N . L . P که مخفف عبارت NEURO LINGGUISTIC PROGRAMMING که به معنای برنامه ریزی عصبی کلامی است، آغاز کردند. هدف آنها از طرح این برنامه ارائه الگوهای خاصی برای مغز بود تا مغز بتواند با کاربرد آن الگوها تآثیر مثبتی بر نتیجه تصمیمات خود بگذارد.
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
سلام و ارادت به شما .مفیدبود. اگه بشود این مباحث به زبان سده تر بیان شود خیلی خوبه.ممنونم از نوشته های مفیدتان