تقویت معنویت وجودتان

-
تقویت معنویت وجودتان
- خداوند را باور داشته و با دعا و نماز و نیایش رابطه ای عمیق را با وی ایجاد کنید.
- از طریق مراقبه ; نماز و نیایش دغدغه های تان را با او در میان گذاشته و از او یاری و کمک بخواهید.
- نگرانی ها ; دغدغه ها و مشکلات تان را به خدا بسپارید.
- زمام امورتان را به خدا واگذار کرده و از او بخواهید چشمان تان را در برابر هدایت و نشانه هایش بگشاید.
- تنها در صورتی می توانید از هدایت الهی برخوردار شوید که با تمام وجود به وی توکل کنید.
- در خود به ایجاد فروتنی و تواضعی منطقی پرداخته و ایمان بیاورید که حکمت ;
- معرفت و قدرت قادر متعال از همه چیز فراتر است.
- سعی نکنید همیشه به دنبال پاسخ های منطقی و علمی برای مشکلات و ;
- سختی های زندگی خود باشید.
- در زندگی به افراد فقیرتر، ضعیف تر و بی ثبات تر کمک کنید و آنان را از یاری ;
- حمایت و مهر متعارفی بهره مند سازید.
- به افرادی که یک زندگی معنوی را تجربه می کنند بپیوندید. خود را رها ساید تا هدایت ;
- رهبری و اختیار الهی در زندگی تان جریان یابد.
- با واگذار کردن خود به خداوند می توانید عزت نفس و خودانگارهای تان را تعالی بخشیده و ;
- با دیدی سالم و منطقی به جایی برسید که «منیت» تان را در آن پایان یافته و «الوهویت» از آن جا آغاز می گردد.
داستان زیر را بخوانید تا ببینید خدا کارهایش را از روی حکمت انجام می دهد
حکمت خدا
سوره ی بقره آیه 216 : چه بسا چیزی را برای خودتان بد بدانید در ;
حالی که آن چیز برای شما خوب است و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید ولی برایتان بد است .
مولانا در بخشی از اشعار خود ماجرایی را بیان کرده ; روزی عاقلی در بیابان فردی را می بیند که ;
زیر درختی خوابیده و دهانش باز است ; ناگهان ماری وارد دهان او می شود .
عاقل آن شخص را بیدار می کند و به او دستور می دهد که از ;
سیب های زیر درخت هر آنچه می تواند بخورد و مدام او را می دواند .
آن شخص هم آن قدر سیب می خورد که تا دهانش سیب می شود .
و مدام به فرد عاقل می گفت : این چه کاری است که تو با من می کنی ؟
با کافر هم این کار را نمی کنند . مگر من با تو چه کرده ام که سزاوار چنین عذابی هستم ؟!
خدا نکند کسی تو را ببیند و دچار تو شود …
تا اینکه هر چه خورده بود را بالا آورد و همچنین ماری نیز بیرون آمد .
وقتی آن شخص مار را دید تعجب کرد . از حرفهایی که زده بود شرمسار شد و ;
از فرد عاقل بسیار تشکر و عذر خواهی کرد .
سپس از آن مرد پرسید : خب چرا از اول نگفتی تا از تو گله و شکایت نکنم ؟
فرد عاقل پاسخ داد : اگر از ابتدا می فهمیدی که ماری وارد بدنت شده است از ترس و ;
ناامیدی می مردی و دیگر توان سیب خوردن و دویدن را نداشتی .
مرد خجالت زده شد و فهمید که فرد عاقل جز خیر و خوبی او را نمی خواسته .
حال ما انسان ها چون حکمت خدا را در بسیاری امور نمی دانیم ;
مدام گله و شکایت می کنیم و احساس نارضایتی داریم در حالی که چون برخی از ;
حکمت های خدا از محدوده ی عقل ما خارج است از خدا فرار می کنیم در ;
حالی که اگر می دانستیم خدا چقدر ما را دوست دارد و خوبی ما را می خواهد ;
هیچ گاه دچار تردید و یأس نمی شدیم .
حکمت خدا
یک روز ؛ شخصی بهمراه دوستش که دکتر و رئیس یک بخش بیمارستان بود ؛
به بیمارستان آمد و همراه دکتر جهت ویزیت بیماران بداخل بخش آمده و ;
دید که دکتر در ویزیت خود برای بیماران نوشت ;
بیمار شماره 1 کباب برگ بخورد و بیمار شماره 2 سوپ بخورد وبیمار شماره 3 غذا نخورد و ;
مابقی غذای معمولی بخورند و پرسنل اطاعت کردند و بیماران نیز از دکتر تشکر کردند.
آن شخص از دکتر پرسید : چه دشمنی و یا دوستی با این افراد داشتی که به یک نفر ؛ کباب و به یک نفر سوپ و به یک نفر دیگر هیچ غذائی ندادی ؟
دکتر گفت : شرایط این 3 بیمار با مابقی فرق داشت ؛ بیمار شماره 1 ضخم معده داشت و ;
بیمار شماره 2 ناراحتی ریوی داشت و بیماره شماره 3 میبایست به اطاق عمل میرفت .
آن شخص با فکر این اتفاق و تجربه ؛ آن شب را نخوابید و با خود فکر کرد و بالاخره به نتیجه رسید و ;
با خود گفت : اگر تصمیمات دکتر؛ در جهت نجات انسانها بوده و دشمنی نداشته ؛
پس خداوند با این عظمت که کارها یش از روی حکمت است ؛
تصمیماتش نیز همین گونه است و ما به علت نادانی خودمان ؛
از خدا گلایه میکنیم که : چرا خدا فلان چیز را به فلانی داده وبه ما نداده ؟
و………… از خدا طلب بخشش کرد و گفت :
خدایا ما را به خاطر گلایه هایمان که از روی نادانی است ؛ببخش
دیدگاهتان را بنویسید