عشقی که با وابستگی، به اسارت کشیدن، احساس مالکیت و داشتن و خودآزاری همراه باشد، دیگر عشق نیست؟ در این وابستگی، انسان که عشق واقعی در وجود اوست وابستگی به معشوق خود ندارد. آیا احساس وابستگی را می توان عشق نامید؟ زمانی که شخص، وابسته است توقع دارد که محبوب و معشوق او دائم در کنارش باشد و میخواهد هر لحظه او را کنترل کند. هر لحظه که او را نمیبیند، دلتنگ و بی حوصله میشود و از هیچ کس و هیچ چیز دیگر لذت نمیبرد. دیگر زیبایی های اطراف را نمیبیند و آن زمان است که این عشق به جای اینکه به عاشق، انـگیـزه، هـدف، حرکت، شـادی، لـذت و حرکـت بدهـد او را بـی حوصله کـرده و روز به روز قـلب و روح او را ضعیـف تر میکند.
وابستگی یعنی چسبندگی به معشوق، کنترل کردن و رها نکردن او و اینکه توقع داشته باشید دائم با او باشید و او را به اسارت و تملّک خود در آورید. متأسفانه بیشتر افراد وابستگی را با عشق اشتباه میگیرند. آنها به محبوب شان وابسته هستند و اسم آن را عشق واقعی میگذارند.
عشق، نتیجه و حاصل بی نیازی است. عشق دستور نمیدهد زیرا بی نیاز است. عشق آنقدر بزرگ و بی نیاز است که هر رفتاری را هضم میکند. سوزانامک هامون در کتاب آرامش یا رهایش به ترجمهی جمال هاشمی میگوید: عشقی که به صورت تصرّف و تملّک باشد عشق نیست، بلکه نیاز است و نیاز به یک شخص، رفتاری بسیار متفاوت از رفتاری عاشقانه در بردارد. اگر ما خود را مالک و صاحب معشوق بـدانیم در برابر تغییر و تحول مقاومـت میکنیم و سعی در حفظ هر چیز به حالت موجود داریم، با این عمل یک واقعیت تصنّعی به زندگی خویش میبخشیم، همهی وقت و نیروی خود را صرف دریافت عشق میکنیم و نه ارائهی عشق؛ و از معشوق برای رفع نیازهای خود بهره برداری میکنیم.
متـأسفانه خیلیها عاشق واقعـی نیستند آنـها شیفته طـرف مقـابل شان هستند و به اشتباه اسم آن را عشق گذاشته اند. فرد شیفته به سبب احساس تنهایی اش به دیگران نزدیک میشود و از انسانی که در درونش عشق واقعی جریان دارد میخواهد محبوبش را از تنهایی درآورد. نه مثل فرد شیفته، تنهایی اش را با محبوبش پرکند.
آیا احساس وابستگی را می توان عشق نامید؟
عشق واقعی اساساً یک رابطه دو طرفه و تقریباً برابر است . عاشق در غیاب معشوق خود میتواند و باید بتواند خوب و خوش زندگی کند.
آیا احساس وابستگی را می توان عشق نامید؟ زمانی است که عاشقی وابسته نیست وقتی کسی را دوست دارد او را مستقل ارزیـابی میکند و میداند او ارزش ها، باورها، افکار و احساسات مستقل خود را دارد و راضی نیست که معشوق او هویت خود را از دست بدهد و او را همان طور که هست میپذیرد و با او مانند اشیا برخورد نمیکند و نواقص او را تحمل میکند. اگر زمانی به بن بست رسیدند یا از هم دیگر سیر شدند، میداند در گذشته لحظات خوبی را با هم داشتند پس همدیگر را میبخشند و بر مسائل شان غلبه میکنند.
وقتی ترس به جای عشق مینشیند، زندگی به یک جهنم تبدیل میشود. عاشقی که وابسته نیست ترس از دست دادن معشوق خود را ندارد و لزومی نمیبنید که پاهای عشق خود را زنجیر کند و تا همیشه از آن او باشد و بال او را از ترس، قیچی نمیکند؛ بلکه او را آزاد گذاشته و به او انگیزه پرواز میدهد