پدر پولدار پدر بی پول
فصل اول:
من دو پدر داشتم،یکی پولدار و دیگری بی پول.اولی تحصیلکرده و باهوش بود،او مدرک دکتری داشت و دوره ی چهار ساله ی دانشگاه را در کمتر از دو سال به پایان رسانده بود.پدر دیگرم،حتی کلاس هشتم ابتدایی را تمام نکرده بود.هر دوی آنها،در حرفه هایشان موفق بودند و تمام عمرشان را به سختی کار کرده بودند.هر دو درآمد قابل توجهی داشتند.با این وجود یکی از آنها تمام عمر از نظر مالی تقلا می کرد.دیگری یکی از ثروتمند ترین مردان هاوایی بود.یکی وقتی مرد،ده ها میلیون دلار برای خانواده اش،سازمانها ی خیریه و کلیسایش به جا گذاشت حال آنکه دیگری پس از مرگش مقروض بود.
هر دوی آنان،قوی،خردمند،توانا و با نفوذ بودند.هر دویشان به من نصایحی را کردند که نصایحشان متفاوت بود.هر دو به تحصیلا ت بالای دانشگاهی معتقد بودند،لیکن رشته ی پیشنهادیشان یکی نبود.
من به عوض اینکه به سادگی،آن نظرات را بپذیرم یا رد کنم،نا خود آگاه به مقایسه،تفکر بیشتر و سپس انتخاب آنها پرداختم.
یکی از دلایلی که پولدار،هرروز پولدارتر شده و اقشار متوسط،در میان قرض و قوله هایشان دست و پا می زنند،این است که موضوع پول،فقط در خانه مطرح می شود نه در مدرسه.اکثر ما،توسط والدینمان با پول آشنا می شویم.بنابراین،یک پدر و مادر بی پول چه چیزی در این خصوص میتوانند به بچه هایشان آموزش دهند؟
من به دلیل اینکه دو پدر با نفوذ داشتم،توانستم از هر دویشان در این خصوص،چیزهایی یاد بگیرم.مجبور بودم به نصایح هر دو فکر کنم و در این ارتباط،بینش با ارزشی از قدرت افکار هر کدام در زندگیهایشان به دست آورم.به عنوان مثال یکی از پدرهایم عادت به گفتن این جمله داشت:«من نمی توانم ار عهده ی مخارج برآیم.» پدر دیگرم گفتن این جمله را قدغن کرده بود و در عوض می گفت:«چگونه میتوانم از عهده ی مخارج برآیم؟»
اولی یک عبارت بود و دیگری یک پرسش؟اولی تو را تبرئه می کرد و دومی تو را به فکر وا می داشت.پدری که بعدا به سرعت پولدار شد همانی بود که عقیده داشت بیان جمله ی:«نمی توانم از عهده ی مخارج برآیم.»اتوماتیک وار و ناخودآگاه مغز انسان را از حرکت باز می دارد.اما با مطرح کردن سؤال،مغز شروع به فعالیت می کند.منظور او،همه ی خواسته های تو نبود.او در خصوص پرورش مغز و به فعالیت وا داشتن آن،بسیار متعصب بود.چرا که عقیده داشت مغز،قدرتمندترین کامپیوتر دنیاست.مغز من روز به روز قویتر می شود چون مردم آن را به فعالیت دارم.و هرچه قدرتمند تر شود،پول بیشتری به دست خواهم آورد.او عقیده داشت گفت اتوماتیک وار گفتن جمله ی:«از عهده ش برنمی آیم.»نشانه ی تنبلی مغز است.گرچه هر دو پدر من به سختی کار میکردند،متوجه شدم یکی از آنان عادت دارد به مجرد روبه رو با موضوعات پولی،مغزش را به استراحت وا می دارد،در حالیکه دیگری مغزش را به فعالیت وا می داشت.نتیجه اش این بود که یکی از نظر مالی روز به روز قویتر شود و دیگری ضعیف تر.تمرینات مناسب مغزی،شانس انسان را برای کسب رفاه بیشتر میسازد.تنبلی امکان سلامتی و رفاه را کاهش می دهد.
یکی از پدرهایم توصیه میکرد:«خوب درس بخوان تا شرکت خوب برای کار کردن پیدا کنی.»
دیگری توصیه میکرد:«خوب درس بخوان تا بتوانی یک شرکت خوب درست کنی.»
یکی می گفت:«به علت اینکه من پولدار نیستم این است که شما بچه ها را دارم.»
دیگری اذعان میکرد:«دلیلی که باید من به خاطرش پولدارشوم شما بچه ها هستید.»
فرزند دو پدر قوی بودن به من اجازه داد،تأثیرات تفکرات متفاوت را،بر زندگی های افراد مختلف،مشاهده کنم و مقایسه کنم.من متوجه شدم،مردم واقعا زندگی هایشان را از خلال افکارشان شکل میدهند.
پدر بی پول من می گفت:من به پول علاقه ای ندارم.یا می گفت:پول،موضوع مهمی نیست.
پدر پولدار من همیشه می گفت:پول،قدرت است.
گو اینکه،هر دو برای آموزش و تربیت،انسانهای قابل احترامی بودند ولی تصورات آنان در باب این که فکر می کنند چه چیزی برای یادگیری مهمتراست تفاوت داشت.
من برای پول کار نمی کنم.این کلماتی بود که او بارها و بارها تکرارش می کرد.بلکه پول است که برای من کار میکند!
درسی از رابرت فراست
جاده منتخب:
دو جاده در جنگلی زرد فام از همدیگر جدامیشوند،و متأسفانه من قادر نبودم هر دویشان را دنبال کنم
پس برای انتخاب یکی،مدتی طولانی ایستادم وبه امتداد آن،تا جایی که چشم کار می کرد نظر انداختم
تا جایی که در زیر تپه های جنگلی پیچ میخورد و از نظر محو میشد. سپس دیگری را برگزیدم،برای وضوح وزیباییش و شاید به خاطر ادعای بهترش چون آنجا علفزار بود و رهگذر می طلبید گو این که هر دو رهگذران زیادی داشتند و حقیقتا به یک اندازه لگدمال شده بودند و هر دوی آن ها آن روز صبح،مانند هم آرمیده بودند.
با برگهایی که هنوز جای هیچ ردپایی برآنها نیفتاده بود آه،من اولی را به روز دیگری موکول کردم!
می دانستم که هر راهی به راه دیگر میرسد و این ادامه می یابد… پس شک داشتم که هرگز فرصت برگشت بیابم
پس:جایی سالها و سالها بعد، این جمله را با آهی آرامش بخش خواهم گفت:
دو جاده در جنگلی از هم جدا می شدند،و من من آنرا که مسافر کمتری عبور کرده بود برگزیدم، و همین،تمام دگرگونی های زندگیم را موجب شد. واقعا همه ی دگرگونی های زندگیم را موجب شد.
پول،یکی از اشکال قدرت است.اما آنچه قدرتمند است،آموزش آن است.پول می آیدومی رود،لیکن اگر انسان درباره ی نقش و عملکرد آن اموزش دیده باشد،می تواند برآن مسلط شده وساختن رفاه و ثروت را آغاز کند.دلیل اینکه مثبت فکر کردن،به تنهایی مؤثر نخواهد بود،این است که اکثر مردم به مدرسه می روند بدون اینکه هرگز نقش و عملکرد پول را یاد بگیرند.بنابراین برمی گزینند که در زندگی،برای پول کار کنند.
آموزشهای این کتاب:
درس ۱:ثروتمندان برای پول کار نمی کنند.
درس ۲:چرا به آموزش سواد مالی نیاز است؟
درس۳:به کار خودت اهمیت بده.
درس۴:نگاهی به تاریخ مالیاتها و قدرت شرکت ها.
درس۵:پولدارها پول می سازند.
درس۶:برای فراگیری کار کن نه برای پول
ادامه مطلب هفته آینده درج خواهد شد، با ما همرته باشید
دیدگاهتان را بنویسید